جدول جو
جدول جو

معنی کستی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

کستی کردن
کشتی گرفتن، مقابله کردن، برای مثال به زور آنکه با باده کستی کند / فکنده ست هرگه که مستی کند (اسدی - ۵۰)
تصویری از کستی کردن
تصویر کستی کردن
فرهنگ فارسی عمید
کستی کردن
(رَ مَ / مِ گَ تَ)
کشتی گرفتن. مصارعت:
پیل زوری که چون کند کستی
بند او پیل را دهد سستی.
مسعودسعد.
رجوع به کشتی گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
کستی کردن
کشتی گرفتن مصارعت: (پیل زوری که چون کند کستی بند او پیل را دهد سستی)، (مسعود سعد)
تصویری از کستی کردن
تصویر کستی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستی کردن
تصویر مستی کردن
گله و شکایت کردن، برای مثال مستی مکن که ننگرد او مستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی - ۵۱۱)، باده خور و مستی کن مستی چه کنی از غم / دانی که به از مستی صد راه یکی مستی (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرای کردن
تصویر کرای کردن
کرای چیزی یا کاری را کردن کنایه از به زحمتش ارزیدن، ارزش آن را داشتن، برای مثال اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند / که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه (ابن یمین - ۵۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ دَ)
چابکی و شتاب کردن در کار. جلدی و چابکی کردن. کتع. (منتهی الارب) :
یک امروز در کار چستی کنید
بمردانگی بس درستی کنید.
فردوسی.
رجوع به چست وچستی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ کَ دَ)
اصطراع. کشتی گرفتن. (یادداشت مؤلف). لباخ. تبذخ. (منتهی الارب) :
بکین هرزمان پیشدستی کنم
به یک دست با پیل کشتی کنم.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
کاهلی کردن. اهمال نمودن. قصور:
بپرسش یکی پیش دستی کنم
از آن به که در جنگ سستی کنم.
فردوسی.
چون جنگ سخت شد زرافه سستی کرد. (فارسنامه ابن البلخی). و لشکر سلطان در کوشش سستی کردند. (مجمل التورایخ والقصص).
دل آزرده را سخت باشد سخن
چو خصمت بیفتاد سستی مکن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سکنی کردن
تصویر سکنی کردن
خانه گرفتن باشیدن مسکن کردن جای گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوته کردن
تصویر کوته کردن
کم کردن طول یا ارتفاع چیزی، کاستن، قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندی کردن
تصویر کندی کردن
سستی کردن، کاهلی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتن کردن
تصویر کشتن کردن
مقاتله: (و با ایشان کشتن مکنید) (کشف الاسرار: 512 در ترجمهء: و لاتقالو هم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاست کردن
تصویر کاست کردن
کم کردن اضافه کردن مقابل افزودن: (از گریبان کاست کردی آنچه در دامن زدی) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاتی کردن
تصویر قاتی کردن
در هم کردن، آمیختن، مخلوط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاتی کردن
تصویر تاتی کردن
(در زبان کودکان) راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
مجروح کردن آزردن، در تعب انداختن، وا مانده کردن فرسوده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشتی کردن
تصویر آشتی کردن
آشتی کردن بالله اصلاح کردن بااو سازش کردن با وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسته کردن
تصویر دسته کردن
جمع و فراهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتی کردن
تصویر پاتی کردن
باد دادن خرمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستری کردن
تصویر بستری کردن
مریض را خواباندنخواباندن بیمار در بیمارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشتی کردن
تصویر پشتی کردن
یاری کردنکمک کردن مدد کردن حمایت کردن طرفداری کردن پشتیبانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاتی کردن
تصویر قاتی کردن
((کَ دَ))
درهم و برهم کردن، دیوانه شدن، اختلال حواس پیدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسمی کردن
تصویر مسمی کردن
((~. کَ دَ))
معین کردن، گماشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشتی کردن
تصویر پشتی کردن
((پُ. کَ دَ))
یاری کردن، حمایت کردن
فرهنگ فارسی معین
اهمال کردن، اهمال ورزیدن، تعلل کردن، کوتاهی کردن، تنبلی کردن، کاهلی کردن، درنگ کردن، مسامحه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از اسکی کردن
تصویر اسکی کردن
Ski
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بستری کردن
تصویر بستری کردن
Hospitalize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
Exhaust, Fatigue
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
Formalize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اسکی کردن
تصویر اسکی کردن
кататься на лыжах
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بستری کردن
تصویر بستری کردن
госпитализировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
истощать , утомлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رسمی کردن
تصویر رسمی کردن
формализовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اسکی کردن
تصویر اسکی کردن
Ski fahren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بستری کردن
تصویر بستری کردن
ins Krankenhaus einweisen
دیکشنری فارسی به آلمانی